تفكر مذهبي شيعه(3)

تفكر مذهبي شيعه(3)
نويسنده:علامه سيد محمد حسين طباطبائي(ره)
منبع: سایت اندیشه قم

پيش قدمي شيعه در تفكر فلسفي و كلامي در اسلام

كاملاً روشن است كه از روز اول, گروه اقليت شيعه از اكثريت تسنن جدا شده پيوسته با مخالفين خود در نظريات خاصه اي كه داشت به محاجه مي پرداخت . درست است كه محاجه دو طرفي است و متخاصمين هر دو در آن سهيم مي باشند ولي پيوسته شيعه جانب حمله وديگران جانب دفاع را به عهده داشته اند و پيشقدمي در تهيه وسائل كافي مخاصمت در حقيقت از آن كسي است كه به حمله مي پردازد. و نيز در پيشرفتي كه تدريجا نصيب مبحث كلامي شد و در قرن دوم و اوايل قرن سوم با شيوع مذهب اعتزال به اوج ترقي رسيد پيوسته علما و محققين شيعه - كه شاگرد مكتب اهل بيت بودند - در صف اول متكلمين قرار داشتند. گذشته از اينكه[1] سلسله متكلمين اهل سنت از اشاعره و معتزله و غير ايشان به پيشواي اول شيعه علي _ عليه السّلام _ مي رسد. و اما كساني كه به آثار صحابه پيغمبر اكرم _ صلّي اللّه عليه و آله و سلّم _ آشنايي دارند خوب مي دانند كه در ميان اين همه آثار كه از صحابه (در حدود دوازده هزار نفر از ايشان ضبط شده) در دست است, حتي يك اثر كه مشتمل به تفكر فلسفي باشد نقل نشده, تنها اميرالمؤ منين _ عليه السّلام _ است كه بيانات جذاب وي در الهيّات عميق ترين تفكرات فلسفي را دارد.
صحابه و علماي تابعين كه به دنبال صحابه آمده اند و بالا خره عرب آن روز به تفكر آزاد فلسفي هيچگونه آشنايي نداشتند و در سخنان دانشمندان دو قرن اول هجري نمونه اي از كنجكاوي فلسفي ديده نمي شود تنها بيانات عميق پيشوايان شيعه و بالخصوص امام اول و هشتم شيعه است كه ذخاير بي كران از افكار فلسفي را داراست و آنان مي باشند كه گروهي از شاگردان خود را با اين طرز تفكر آشنا ساختند. آري عرب از طرز تفكر فلسفي دور بود تا نمونه اي از آن را در ترجمه برخي از كتب فلسفي يونان به عربي در اوايل قرن دوم هجري ديد و پس از آن كتب بسياري در اوايل قرن سوم هجري از يوناني و سرياني و غير آن به عربي ترجمه شد و روش ‍ تفكر فلسفي در دسترس عموم قرار گرفت و با اين حال اكثريت فقها و متكلمين به فلسفه و ساير علوم عقليه كه مهمانان تازه واردي بودند, روي خوشي نشان نمي دادند و اين مخالفت اگرچه در آغاز كار به واسطه حمايتي كه حكومت وقت از اين علوم مي كرد, تأثير قابل توجهي نداشت ولي پس از كمي, صفحه برگشت و همراه منع اكيد, كتب فلسفي را به دريا ريختند و رسائل اخوان الصفا - كه تراوش ‍ فكري يك عده مؤ لفين گمنامي است - يادگاري است از آن روز و گواهي است كه چگونگي وضع ناهنجار آن وقت را نشان مي دهد.
پس از اين دوره در اوايل قرن چهارم هجري, فلسفه توسط ابي نصر فارابي احيا شد و در اوايل قرن پنجم در اثر مساعي فيلسوف معروف بوعلي سينا فلسفه توسعه كامل يافت و در قرن ششم نيز فلسفه اشراق را شيخ سهروردي تنقيح نمود و به همين جرم نيز به اشاره سلطان صلاح الدين ايوبي كشته شد! و ديگر پس از آن داستان فلسفه از ميان اكثريت برچيده شد و فيلسوفي نامي به وجود نيامد جز اينكه در قرن هفتم در اندلس - كه در حاشيه ممالك اسلامي واقع بود - ابن رشد اندلسي به وجود آمد و در نتقيح فلسفه كوشيد[2].

كوشش پايدار شيعه در فلسفه و ساير علوم عقليه

شيعه چنانكه در آغاز, براي پيدايش تفكر فلسفي عاملي مؤ ثر بود در پيشرفت اينگونه تفكر و ترويج علوم عقليه نيز ركني مهم بود و پيوسته بذل مساعي مي كرد و از اين روي با اينكه با رفتن ابن رشد, فلسفه از ميان اكثريت تسنن رفت, هرگز از ميان شيعه نرفت و پس از آن نيز فلاسفه اي نامي مانند خواجه طوسي و ميرداماد و صدرالمتألهين به وجود آمده يكي پس از ديگري در تحصيل و تحرير فلسفه كوشيدند. همچنين در ساير علوم عقليه كساني مانند خواجه طوسي و بيرجندي و غير ايشان به وجود آمدند. همه اين علوم و بويژه فلسفه الهي در اثر كوشش خستگي ناپذير شيعه پيشرفت عميق كرد چنانكه با سنجش آثار خواجه طوسي و شمس الدين تركه و ميرداماد و صدرالمتألهين با آثار گذشتگان روشن است .

چرا فلسفه در شيعه باقي ماند

چنانكه عامل مؤ ثر در پيدايش تفكر فسلفي و عقلي در ميان شيعه و به وسيله شيعه در ميان ديگران ذخاير علمي بوده كه از پيشوايان شيعه به يادگار مانده, عامل مؤ ثر در بقاي اين طرز تفكر در ميان شيعه نيز همان ذخاير علمي است كه پيوسته شيعه به سوي آنها با نظر تقديس و احترام نگاه مي كند. و براي روشن شدن اين مطلب, كافي است كه ذخاير علمي اهل بيت _ عليهم السّلام _ را با كتب فلسفي كه با مرور تاريخ نوشته شده بسنجيم ؛ زيرا عيانا خواهيم ديد كه روز به روز فلسفه به ذخاير علمي نامبرده نزديكتر مي شد تا در قرن يازده هجري تقريبا به همديگر منطبق گشته و فاصله اي جز اختلاف تعبير در ميان نمانده است .

طريق سوم: كشف
انسان و درك عرفاني

در عين حال كه اكثريت قاطع افراد انسان سرگرم تنظيم امور معاش و تلاش در رفع حوايج زندگي روزانه هستند و به معنويات نمي پردازند, در نهاد اين نوع, غريزه اي به نام غريزه واقع بيني موجود است كه گاهي در برخي از افراد به كار افتاده به يك رشته دركهاي معنوي وادارش مي كند.
هر انسان (علي رغم سوفسطيها و شكاكان كه هر حقيقت و واقعيتي را پندار و خرافه مي نامند) به واقعيت ثابتي ايمان دارد و گاهي كه با ذهني صاف و نهادي پاك به واقعيت ثابت جهان آفرينش تماشا مي كند, از سوي ديگر ناپايداري اجزاي جهان را درك مي نمايد, جهان و پديده هاي جهان را مانند آيينه هايي مي يابد كه واقعيت ثابت زيبايي را نشان مي دهند كه لذت درك آن هر لذت ديگري را در چشم بيننده خوار و ناچيز مي نماياند و طبعا از نمونه هاي شيرين و ناپايدار زندگي مادي باز مي دارد.
اين همان جذبه عرفاني است كه انسان خداشناس را به عالم بالا متوجه ساخته و حجت خدايي پاك را در دل انسان جايگزين مي كند و همه چيز را فراموش مي دارد و گرداگرد همه آرزوهاي دور و دراز وي خط بطلان مي كشد و انسان رابه پرستش و ستايش خداي ناديده كه از هر ديدني و شنيدني روشنتر و آشكارتر است, وامي دارد و در حقيقت هم اين كشش باطني است كه مذاهب خداپرستي را در جهان انساني به وجود آورده است .
عارف, كسي است كه خدا را از راه مهر و محبت پرستش مي كند نه به اميد ثواب[3] و نه از ترس عقاب و از اينجا روشن است كه عرفان را نبايد در برابر مذاهب ديگر, مذهبي شمرد بلكه عرفان راهي است از راههاي پرستش (پرستش از راه محبت نه از راه بيم يا اميد) و راهي است براي درك حقايق اديان در برابر راه ظواهر ديني و راه تفكر عقلي .
هر يك از مذاهب خداپرستي حتي وثنيت, پيرواني دارد كه از اين راه سلوك مي كنند. وثنيت و كليميت و مسيحيت و مجوسيت و اسلام عارف دارند و غير عارف .

ظهور عرفان در اسلام

در ميان صحابه پيغمبر اكرم _ صلّي اللّه عليه و آله و سلّم _ (كه نزديك به دوازده هزار نفر از ايشان در كتب رجال ضبط و شناخته شده اند) تنها علي _ عليه السّلام _ است كه بيان بليغ او از حقايق عرفاني و مراحل حيات معنوي به ذخاير بيكراني مشتمل است . و در آثاري كه از ساير صحابه در دست است خبري از اين مسائل نيست, در ميان ياران و شاگردان او كساني مانند سلمان فارسي و اويس قرني و كميل بن زياد و رشيد هجري و ميثم تمار پيدا مي شود كه عامه عرفا - كه در اسلام به وجود آمده اند - ايشان را پس از علي _ عليه السّلام _ در رأس سلسله هاي خود قرار داده اند و پس از اين طبقه, كسان ديگري مانند طاووس يماني و مالك بن دينار و ابراهيم ادهم و شقيق بلخي در قرن دوم هجري به وجود آمده اند كه بي آنكه به عرفان و تصوف تظاهر كنند, درزي زهاد و پيش مردم, اولياي حق و مردان وارسته بودند ولي در هر حال ارتباط تربيتي خود را به طبقه پيشين خود نمي پوشانيدند.
پس از اين طبقه, طايفه ديگري در اواخر قرن دوم و قرن سوم مانند با يزيد بسطامي و معروف كرخي و جنيد بغدادي و نظايرشان به وجود آمدند كه به سير و سلوك عرفاني پرداختند و به عرفان و تصوف تظاهر نمودند و سخناني به عنوان كشف و شهود زدند كه به واسطه ظواهر زننده اي كه داشت, فقها و متكلمين وقت را برايشان مي شورانيد و در نتيجه مشكلاتي برايشان به وجود مي آورد و بسياري از ايشان را به دخمه زندان يا زير شكنجه يا پاي دار مي كشانيد.
با اين همه در طريقه خود در برابر مخالفين خود سماجت كردند و بدين ترتيب روز به روز طريقت در حال توسعه بود تا در قرن هفتم و هشتم هجري به اوج وسعت و قدرت خود رسيد و پس از آن نيز گاهي در اوج و گاهي در حضيض, تا كنون به هستي خود ادامه داده است[1] .
اكثريت مشايخ عرفان كه نامهايشان در تذكره ها ضبط شده است به حسب ظاهر مذهب تسنن را داشته اند و طريقت به شكلي كه امروز مشاهده مي كنيم (مشتمل به يك رشته آداب و رسومي كه در تعاليم كتاب و سنت خبري از آنها نيست) يادگار آنان مي باشد اگر چه برخي از آداب و رسومشان به شيعه نيز سرايت نموده است .
چنانكه گفته اند جماعت بر اين بودند كه در اسلام برنامه براي سير و سلوك بيان نشده است بلكه طريق معرفت نفس, طريقي است كه مسلمين به آن پي برده اند و مقبول حق مي باشد مانند طريق رهبانيت كه بي اينكه در دعوت مسيح _ عليه السّلام _ وارد شده باشد, نصارا از پيش خود درآوردند و مقبول قرار گرفت[2].
از اين روي هر يك از مشايخ طريقت آنچه را از آداب و رسوم صلاح ديده در برنامه سير و سلوك گذاشته و به مريدان خود دستور داده است و تدريجا برنامه وسيع و مستقلي به وجود آمده است ؛ مانند مراسم سرسپردگي و تلقين ذكر و خرقه و استعمال موسيقي و غنا و وجد در موقع ذكر و گاهي در بعضي سلسله ها كار به جايي كشيده كه شريعت در سويي قرار گرفته و طريقت در سوي ديگر و طرفداران اين روش عملاً به باطنيه ملحق شده اند ولي با ملاحظه موازين نظري شيعه, آنچه از مدارك اصلي اسلام (كتاب و سنت) مي توان استفاده نمود خلاف اين است و هرگز ممكن نيست بيانات ديني به اين حقيقت راهنمايي نكند يا در روشن كردن برخي از برنامه هاي آن اهمال ورزد يا در مورد كسي (هر كه باشد) از واجبات و محرمات خود صرف نظر نمايد.

راهنمائي كتاب و سنت به عرفان نفس و برنامه آن

خداي متعال در چندين جا از كلام خود امر مي كند كه مردم در قرآن تدبر و دنباله گيري كنند و به مجرد ادراك سطحي قناعت ننمايند و در آيات بسياري جهان آفرينش و هر چه را كه در آن است (بي استثنا) آيات و علامات و نشانه هاي خود معرفي مي كند.
با كمي تعمق و تدبر در معناي آيه و نشانه, روشن مي شود كه آيه و نشانه از اين جهت آيه و نشانه است كه ديگري را نشان دهد نه خود را؛ مثلاً چراغ قرمز كه علامت خطر, نصب مي شود كسي كه با ديدن آن متوجه خطر مي شود چيزي جز خطر در نظرش نيست و توجهي به خود چراغ ندارد و اگر در شكل چراغ يا ماهيت شيشه يا رنگ آن فكر كند در متفكره خود صورت چراغ يا شيشه يا رنگ را دارد نه مفهوم خطر را.
بنابراين, اگر جهان پديده هاي جهان و همه و از هر روي آيات و نشانه هاي خداي جهان باشند هيچ استقلال وجودي از خود نخواهند داشت و از هر روي كه ديده مي شوند جزء خداي پاك را نشان نخواهند داد و كسي كه به تعليم و هدايت قرآن با چنين چشمي به چهره جهان و جهانيان نگاه مي كند چيزي جز خداي پاك درك نخواهد كرد و به جاي اين زيبايي كه ديگران در نمود دلرباي جهان مي يابند وي زيبايي و دلربايي نامتناهي خواهد ديد كه از دريچه تنگ جهان, خودنمايي و تجلي مي نمايد و آن وقت است كه خرمن هستي خود را به تاراج داده دل را به دست محبت خدايي مي سپارد.
اين درك چنانكه روشن است به وسيله چشم و گوش و حواس ديگر يا به وسيله خيال يا عقل نيست ؛ زيرا خود اين وسيله ها و كار آنها نيز آيات و نشانه ها مي باشند و در اين دلالت و هدايت مغفول عنه هستند[3] .
اين راهرو كه هيچ همتي جز ياد خدا و فراموش نمودن همه چيز ندارد وقتي كه مي شنود خداي متعال در جاي ديگر از كلام خود مي فرمايد:اي كساني كه ايمان آورده ايد! نفس خود را دريابيد وقتي كه شما راه را يافتيد ديگران كه گمراه مي شوند به شما زياني نخواهند رسانيد[4], خواهد فهميد كه يگانه شاهراهي كه هدايتي واقعي و كامل را در بر دارد, همان راه نفس اوست و راهنماي حقيقي وي كه خداي اوست او را موظف مي دارد كه خود را بشناسد و همه راهها را پشت سر انداخته راه نفس خود را در پيش گيرد و به خداي خود از دريچه نفس خود نگاه كند كه مطلوب واقعي خود را خواهد يافت . و از اين روي پيغمبر اكرم _ صلّي اللّه عليه و آله و سلّم _ مي فرمايد:هر كه خود را شناخت خدا را شناخت[5].
و نيز مي فرمايد:كساني از شما خدا را بهتر مي شناسد كه خود را بهتر شناسد[6] .
و اما برنامه سير و سلوك اين راه, آيات قرآني بسياري است كه به ياد خدا امر مي كند مانند اينكه مي فرمايد:مرا ياد كنيد تا شما را ياد كنم[7] و غير آن . و اعمال صالحه اي است كه كتاب و سنت تفصيل داده اند و در اختتام آن فرموده اند:از پيغمبر خود پيروي كنيد[8], و چگونه ممكن و متصور است اسلام راهي را راه خدا تشخيص ‍ دهد و مردم را به پيمودن آن توصيه نكند يا آن را بشناساند ولي از بيان برنامه آن غفلت كند يا اهمال ورزد و حال آنكه خداي متعال در كلام خود مي فرمايد:ما قرآن را به سوي تو نازل كرديم در حالي كه بيان روشني است نسبت به هر چيزي كه به دين و دنياي مردم ارتباط دارد[9] .

پی نوشت ها:

[1] . شرح ابن ابى الحديد، اوايل ج 1.
[2] . مطالب فوق را بايد از اخبارالحكماء و وفيات و ساير كتب تراجم به دست آورد.
[3] . امام ششم مى فرمايد:عبادت سه نوع است ؛ گروهى خدا را از ترس مى پرستند و آن پرستش ‍ بردگان مى باشد و گروهى خدا را براى پاداش نيك مى پرستند و آن پرستش مزدوران مى باشد و گروهى خدا را به مهر و محبت مى پرستند و آن پرستش آزادمردان است و آن نيكوترين پرستشهاست ، (بحار، ج 15، ص 208)
[4] . به كتب تراجم و تذكرة الاولياء و طرائق و غير آن مراجعه شود.
[5] . خداى متعال ، مى فرمايد:و رهبانيتى كه نصارا از خود درآورده بودند ما آن را در حقشان ننوشته بوديم جز اينكه در اين كار رضاى خدا را منظور داشتند، (سوره حديد، آيه 27)
[6] . على (ع) مى فرمايد:خدانيست آنكه خود تحت احاطه معرفت درآيد، اوست كه دليل را به سوى خود هدايت مى كند، (بحار، ج 2، ص 186).
[7] . سوره مائده ، آيه 105.
[8] . (مَنْ عَرَفَ نَفْسَهْ، فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ)، (غررالحكم ، ج 2، ص 665)
[9] . اَعْرَفُكُمْ بِنَفسِهِ، اَعْرَفُكُمْ بِرَبِّهِ.
[10] . سوره بقره ، آيه 152.
[11] . سوره احزاب ، آيه 21.
[12] . سوره نحل ، آيه 89.